یار ما زاری ما نشنید و رفت


آمد و در حال وا گردید و رفت

زلف او در تاب رفت از دست ما


دل ربود و سر ز ما پیچید و رفت

جان ما را یک زمان دلشاد کرد


حال ما را یک زمان وا دید و رفت

عمر ما بود و روان از ما گذشت


گفتمش بنشین دمی نشنید و رفت

گر چه او با جان منش پیوندهاست


بی وفا پیوند خود ببرید و رفت

عقل آمد تا مرا راهی زند


رند مستی دید از او ترسید و رفت

نعمت الله بود یار غار ما


گوشه ای از بوستان بگزید و رفت